کارن جونکارن جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

کارن عشق زندگی

رفتن به کرج

سلام سلام  مادوباره برگشتیم یک هفته رو کرج خونه پدر مادر عزیزم بودیم حسابی کارن کیف کرد و اونجا بدو بدو و بازی و مامان مهین و بابابزرگ به سازش بودن و حسابی خودشو براشون لوس میکرد.خلاصه که اونجا برا خودش حکومت میکنه پسرک منم که راحت برا خودم این چند روزه استراحت مطلق بودم و بی خوابی هایه این چند وقته رو جبران کردم دست مامان گلم درد نکنه که زحمت ما همیشه به گردنشونه بعد از ظهرا کارن میبردیم بیرون اونم چه بیرون رفتنی انتخاب مسیر با آقا کارن بود تازه هم فقط میخواست تو خیابون راه بره و پیاده رو دوست نداشت   قلدر مامان خیلی اذیت میکرد و مجبور میشدیم زودی برگردیم کارن جدیدا خیلی قلدر شده با بچه ها یه دیگه نمیسازه...
20 مرداد 1393

کارنی به آرایشگاه میرود

امروز من و کارن و بابایی رفتیم بیرون.سر راه آراشگاه  دیدم به یونس گفتم بیا کارن ببریم تو ببینیم اصلا میزاره موهاشو کوتاه کنن..برخلاف انتظار کارن خیلی خوب بود و قشنگ  نشست ولی گهگاهی غرغر هم میکرد ولی با آبپاش و برس .سشوار... سرگرمش کردیم آقایه آرایشگر هم خیلی با حوصله بود و همش با کارن صحبت میکرد و تونست موهاشو کوتاه کنه و نتیجه کار این شد کارن در آرایشگاه ...
8 مرداد 1393

14ماهگی

امروز6 مرداد گل پسر ما 14 ماهه شد کارن تو این ماه من رو حسابی غافلگیر کرد و پستونکشو گذاشت کنار و دیگه نگرفت.خیلی عالی شد همش نگران بودم چجور پستونکو ازش بگیرم که شکر خدا کارنی کار مامان رو آسون کرد و پسرم خودش ترک کرد کارن کاملا متوجه حرفایه ما میشه هر کلمه ای رو بهش میگم تکرار میکنه ولی فقط یکبار و دیگه نمیگههه نمیدونم شاید یهو به حرف بیافته وقتی کاری که میدونه بده میخواد انجام بده اول به من نگاه میکنه و منتظر عکس العمل من میشه برا بیرون و دد رفتن خیلی کم طاقت شده فرصت لباس پوشیدنم بهمون نمیده برا همین اول خودم میپوشم بعد کارن آماده میکنم تا کفش نپوشیم واز پله ها پایین نریم خیالش راحت نمیشه جرات ندارم به حموم...
6 مرداد 1393

تولد بابایی

دیروز 3 مرداد تولد 33 سالگی همسر عزیزم وبهترین بابا بود تصمیم گرفتم کیک رو خودم درست کنم چون همسری عاشق کیک هایه منه یه کیک شکلاتی بسیاااار خوشمزهههه درست کردم ولی از ظاهرش زیاد راضی نبودم تازه یادمم رفت شمع بخرم (یونس از این بابت خیلی خوشحال شد ) عصر که همسر اومد خونه من وکارنی غافلگیرش کردیم و یه چشن کوچولویه 3نفری گرفتیم .شب هم یونس زحمت کشید و مارو شام برد بیرون یونس جان خوشبختی ما در بودن باتوست. بدون من و کارن خیلی دوست داریم و به وجودت افتخار میکنیم تولدت مبارککککک ...
4 مرداد 1393

یک روز من و کارن

سلام بر دوستان و همراهان همیشگی ما چند وقته روز من و کارن از کله سحر شروع میشه.جدیدا چند شبه که کارن ساعت 4 صبح بیداره.انگارکه ساعت کوک کرده و راس ساعت بیدارمیشه وفقط میخواد رو پام بزارمش و تکونش بدم تا 6 که بخوابه.فکرشو بکنید که چه به حال و روز پاهایه من میاد (فدایه سر پسر گلمممم)تا مامانی هم چشماش گرم خواب میشه گل پسر ساعت 8 بیداره.دیگه بیدارمیشیم و صبحانه کارن میدم و بعدش میریم تو اتاقش بازی.. بازیهایی که باهم میکنیم توپ بازی که خیلی دوست داره..خونه سازی من میسازم آقا خراب میکنه و بازی با حلقه ها که دیگه خودش میتونه حلقه ها رو بزاره سرجاشون.. بازی که خودش تنها میکنه.رفتن سر کشو لباسا وخالی کردنشونه.کلا ریخت و پاش ...
26 تير 1393

اولین قدم

بالاخره روزی که بی صبرانه منتظرش بودم فرا رسید پسرک 1 سال و 1 ماه و 10 روزه ی ما در یک اقدام غافلگیرانه هنگام راه رفتن همیشگی با من .دستم رو ول کرد و خودش به تنهایی راه افتاد(قبلش هم میتونست چند قدم راه بره به شرطی که کسی روبروش باشه و بگیرتش). من که خیلی ذوق زده شده بودم با دست و هورا گل پسر تشویق میکردم کارنم با ذوق من خوشحالی میکرد و از این اتاق به اون اتاق بدو بدو میکرد.(البته هنوز به اون تعادل نرسیده مدام باید منم پشتش راه برم و هواشو داشته باشم.). کلی عکس و فیلم ازش گرفتم و سریع به همسری زنگ زدم و این خبر مسرت بخش رو بهش دادم طاقت نداشتم تا عصر صبر کنم گلم عشقم عزیزم قدمهات همیشه استوار و محکم.و خدا همیشه پشت...
17 تير 1393

کوتاهی مو

سلام دوستایه گلم بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم راضی شدم موها کارن کوتاه کنیم.. خیلی دوست داشتم موهاشو بلند میکردم اما به علت گرمی هوا و از اونجایی که آقا پسر ما شدیدا گرماییه  و همش تو خواب سرش خیس عرق میشد و موهایه فرفرکش خیلی نامرتب شده بود موها گل پسرو دادیم به مادر جونش کوتاه کرد(میدونستم آراشگاه واینمیسته و گریه زاری میکنه )انصافا خوب کوتاه کرد وراضیم قربونش برم الان شده یه آقایه به تمام معنا کارن این روزا یه کلمه سخت یاد گرفته (الله اکبر) اینقده ناز اداش میکنه نمیدونم بین این همه کلمات آسون چطور اینو یاد گرفته یه بار از تلویزیون شنید و بعدش دیگه هر وقت صدا اذان میشنوه الله اکبر میگه..حالا من روزی صدبار...
10 تير 1393