کارن جونکارن جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

کارن عشق زندگی

7ماهگی ناز نازیه ما

جشن تو جشن تولد تمام خوبی هاست جشن تو شروع زیبای تمام خوبی هاست تولدت مبارک تولدت مبارک نازنین پسر جمعه 6 دی 7 ماهه شد ..کارن جونم ایشالا همیشه سلامت و شاد باشی کارن رو امروز شنبه برا چکاپ بردم بهداشت خداروشکر همه چیز نرمال بود (قد 71 وزن 8200 دور سر43.5) برا تولد کارن .خودم برا اولین بار کیک خامه ایی درست کردم بابایی خیلی خوشش اومد
7 دی 1392

اولین یلدا

بعد از یک هفته در کرج ما دوباره برگشتیممممم کارن جان شب یلدای امسال با وجود تو گرمتر و شیرینتر از سالهای قبل برا من و بابا بود .نازنینم خیلی دوست داریم امسال شب یلدا کرج خونه مامان مهین بودیم.خاله مرجان و لیانا جون هم اومده بودن وحسابی جمعمون جمع بود این چندروزه خیلی خوش بودیم.کارن و لیانا وروجک هم کلی شیطنت کردن و خونه مامان جون رو حسابی ریختیم وپاشیدیم بابا بزرگ و مامان مهین عزیز ممنونیم بابت همه مهربونیها و صبر و تحملتون پسر مامان چون عادت داره شبها زود بخوابه اون شب اذیت کرد و نذاشت ازش عکس درست و حسابی بگیرم و مجبور شدم زود کارن رو ببرم بخوابونم اینم عکسهای این چند روزه در کرج کارن ولیانا جون قربون خندیدنتوروجک در حال تاتی.دوست...
4 دی 1392

اولین نشستن گل پسر

امروز کارن با این اسباب بازیش سرگرم بود و کلی تعجب کرده بود که حرکت میکنه منم از فرصت استفاده کردم از پشت آقا کوچولو بلند شدم دیدم بلههههه پسری بدون کمک من نشسته اصلا حواسشم نبود تو این فاصله رفتم دوربین آوردم و عکس گرفتم تقریبا بعد از یک دقیقه پسری متوجه من شد و به خودش اومد و تالاپ خودشو انداخت رو پتوش .وروجک مامان کارن جونم 23 آذر تونست برای اولین بار بدون کمک و تکیه گاه بشینه  
23 آذر 1392

شش ماه ونیمه ما

کارن جون 6 ونیم ماهه ی (195 روزه) ما عاشق راه رفتن شده با کمک ما با اون پاهای کوچولوش گام بر میداره وتاتی میکنه علاقه ای به سینه خیز و چهاردست وپا رفتن نشون نمیده. عشق مامان کلماتی مثل ب .ش. ژ رو مرتب تکرار میکنه بابایی بهش میگه بگو بابا, پسری میگه :بوووو بوووو به کارن دیگه آبمیوه هم میدم لیمو شیرین رو به پرتقال ترجیح میده پرتقال که میخوره دهنش و جمع میکنه چشماشو میبنده موش کوچولو میشه سوپ و حریره رو که خیلی دوست داره تو روروئکش بهش میدم . پسری اینقدر شکمو تشریف داره که امروز یه لحظه حواسم نبود که با این صحنه مواجه شدم
21 آذر 1392

چهارمین سالگرد با کارن جون

پسر عزیزم امروز 19 آذر چهارمین سالگرد ازدواج من و بابایی بود خیلی خوشحال بودیم که از امسال دیگه سه نفری جشن میگیریم خداروشکر که تو رو داریم و وجود نازنینت خوشبختی مارو تکمیل کردخدایا چقدر زود میگذره اصلا باورم نمیشه چهار سال شد, مثل برق و باد گذشت (به خاطر اینکه بابا شب کار بود روز با هم بودیم)بابایی ازم خواسته بود براش سالاد ماکارانی درست کنم سالاد عالی شد خیلی خوشمزه بود حیف که عزیزکم نمیتونست بخوره کارن جون مامان شیطون بلا قلدر شده ,جرات نداریم ازدستش چیزی بگیریم چنان جیغ و داد راه میندازه که مجبورمیشیم سریع دوباره بهش بر گردونیم ...عاشق چای شده نمیشه جلوش چای خورد وقتی میبینه ما داریم چای میخوریم خودشو به سمت لیوان پرتاب میکنه به جرا...
19 آذر 1392

کارن کوچولویه ما

کارن عشق مامان خیلی کنجکاو شده دوست داره به همه چیز دست بزنهالان خیالم راحته که نمیتونه راه بره ,وقتی راه افتاد خیلی باید مراقبش باشم که به چیز خطرناکی دست نزنه... دیروز برا اولین بار تونست بدون کمک رو شکمش برگرده قربونش برم تنبله سعی نکرد خودش دوباره برگرده غر غر کرد که منو بلند کنید کارنی رو دیگه تو رورویک میزارم میشینه خیلی دوستش داره و مدام میخواد که من رودکمه هاش بزنم تا اهنگ بزنه دیگه پسری رو میتونم تنها بزارم و به کارام برسم خودش با اسباب بازیاش سرگرم میشه وکلی بازی میکنه این روزا کارن دوست داره که زیر بغلش رو بگیریم وایسه مخصوصا وقتی که من نشستم پای کامپیوتر مدام هم دستشو میکوبه رو دکمه هااینم از کارهای جدید گل پسر ...
16 آذر 1392

واکسن 6 ماهگی

امروز کارن رو به همراه مامان مهین بردیم بهداشت و واکسن 6 ماهگی رو با 3 روز تاخیر(به دلیل سرما خوردگی) 9 آذر زد.عزیز دلم خیلی گریه کرد اما وقتی آوردیمش خونه آروم شد و قطره استامینوفن رو بهش دادم و خوابید قد کارن 71cm ,وزنش 7900 بود کارن آماده شده بره واکسن بزنه عزیز دلم موقع خواب دستش رو باید رو چشمش بزاره
9 آذر 1392